green parel

 
 

خاطرات ! 

افغانستان دیار افسانوی است ، کشور رویا هاست

یکی از دوستانم که آلمانی بود ، مدتی در افغانستان منحیث مشاور تجارتی در سمت شمال وظیفه اجرا کرد . 

زمانیکه وظیفه اش ختم شد بر گشت من سوال کردم چطور بود کشور ما افغانستان خوش ات آمد یا نه ؟ 

من فکر کردم حالا شکوه و شکایت  می کند ، ولی میدانید چه قصه  ؟ 

و من چقدر مشتقانه می شنیدم ، او گفت افغانستان دنیای خواب های من بود ، کشور شما بسیار رومانتیک است ، من حیران مانده بودم تجار پیشه های شما بیسواد بودند ولی تجارت بسیار خوب می کردند و سرمایه بزرگ داشتند . همینکه من روزانه کار می کردم بیشتر از  مزد  که حق من بود به من پول می پرداختند ، زمانیکه من را دعوت می کردند دسترخوان  هفت خوان  هموار می کردند و هر کدام برایم از تعرف غوری های بزرگ را پیش می کردند تا بخورم و بنوشم  و  بسیار من را عزت کردند.  

زمانیکه من بر می گشتم تمام تجار ها جگر خون بودند،  هر کدام برایم پول های زیاد دادند و یک تجار من را همرایی کرد تا کابل با موتر بسیار قیمتی و   زرهی  .

دوستم گفت : نا وقت شب ما کابل رسیدیم ، ولی هوتل ریزف نکرده بودیم ، او گفت شب من و آن  مرد تجار مجبور بودیم ، ولی مسوول هوتل کانتیننتال برای دو نفر یک اتاق داشت و ما مجبور قبول کردیم که در یک اتاق می خوابیدیم . 

دوستم گفت : او پول پر داخته بود ، من خواستم در زمین بخوابم،  و او که پرداخته بود در تخت ، ولی او مرد تجار بستر را  به من رها کرد ، خودش در زمین خوابید . ما نا وقت شب به کابل رسیده بودیم  ، فردای انروز هر دو از خسته گی در خواب ماندیم ، همینکه بیدار شدم ۲۰ دقیقه به پرواز من مانده بود ، که  اصلن ممکن نبود من هوا پیما را می گرفتم ، من با نا آرامی  همین آدم را بیدار کردم که نا وقت شده ، ما در خواب ماندیم ، حالا چکنم ؟ من که قریب بود گریه کنم که از پرواز ماندم   دیدم همین تجار به من گفت  بسیار نا ارام هستی خانم ! تشویش نکن تو امروز در همین پرواز حرکت میکنی ، من فکر کردم این آدم خواب است هنوز هم در خواب قصه می گوید ، ممکن نیست که طیاره برای من که آدم عادی هستم توقف کند ، من همین حرف را به او گفتم ، ولی او به من گفت من طیاره را توقف می دهم،  منتظر تو باشد تا ترا با خود نگیرد حرکت نکنند ، این حرف تجار من را متعجب ساخت گفتم ممکن نیست ، باور کردنی نبود ولی یکباره دیدم تیلفون اش از جیب کشید و چیز چیزی گفت من ندانستم و روی به طرف من کرد گفت حالا باید حرکت کنیم هواپیما منتظر است ، من که حیرت زده شده بود باور هم نمی کردم عجله بکس خود را گرفته به موتر نشستم و روانه میدان هوایی کابل شدم  بدون تلاشی و کنترول به عجله داخل میدان شدم که مسوول میدان صدا کرد که من بروم طیاره منتظر من است ، من که تا اینجا باور نمی کردم دیدم واقعیت است من با دوست تجار م خدا حافظی کردم  در حالیکه ما طرف هم تیره ،  تیره نگاه داشتیم نمی فهمیدم چگونه از او تشکری کنم ، فقط صدا زدم ، خدا حافظ  تمام راه را که سفر داشتم در مورد زندگی  دلچسپ که داشتم فکر می کردم ، ترانزیت ترکیه بودم ۳۰ دقیقه وقت داشتم تا پرواز هامبورگ را بگیرم نمی دانم به عجله چگونه خود را به هوا پیمای هامبورگ رساندم ؟ باز نشستم در سیت طیاره از خستگی نفس راحت کشیدم ، شاید خوابیده بودم ، همینکه فهمیدم ، باید پرواز بیدار شوم ، ناگهان شنیدم خلبان فرمان داد طیاره نشست میکند من به مجردیکه به هوش آمدم ، در حالیکه چشمانم هنوز هم در شهر ها کوچه های آن شهر افسانوی را راه کشیده بود دیدم که هوا پیما در میدان هوایی هامبورگ نشست کرد  ، به هوش آمدم گفتم اوه : رسیدم هامبورگ ! با خود گفتم  اینجا کسی منتظر من نیست ، کسی هم‌ نیامده که من را بدرقه می کرد رفتم با بکس دستی که پول پر بود بکس سفری را از کنترول گرفتم و کش کرده  به طرف تکسی رفتم و تنها روانه خانه شدم ، بعد از هشت ماه خانه آمدم که هیچ چیزی تغییر نکرده تنها خوابیدم فردا هم دیر از خواب بر خواستم ، به آینه نگاه کردم گفتم کاشک نمی آمدم  ، ولی بعد از  سپری شدن چند روز دوباره عادت کردم ، به تنها بودن ، بیکاری ، او با من آخرین حرف ها را در مورد افغانستان چنین ختم کرد که کشور شما کشور رویاهاست ، تمام خوبی ها در کشور شماست ، مردم مهربان ، مهمان نواز ، و عنعنوی که انسان را انرژی می بخشد بهترین ها در کشور شماست ، قلب های گرم ، انسان های مهربان ولی من گفتم خوب هر کشور مردم خوب و خراب دارد ولی خورسند هستم که شاد و با خاطرات خوش  برگشتی . 

حالا من قصه دوستم را تائید می کنم دیروز از گرفتاری استاد  پرویز خلیل و  شهادت افسر نظامی پنجشیری در شهر کابل و ده های دیگر اطلاع یافتم  که فکر کردم زندگی در افغانستان ممکن نیست شهر ماتم دار است ولی این ویدیو امروز به دستم آمد شما با من یکجا ببنید که در این نمایشگاه خبری از جنایت ، ترور آدم کشی و تهدید و توهین نیست

این ویدیو انسان را امیدوار به اینده می کنند در حالیکه مردم می گویند چنین نیست . با دوستم هم عقیده هستم کشور ما کشور رویا ها و افسانوی است .که 

مانند توقف ناممکن همان هواپیما برای دوستم هر چیز در کشور ما ممکن است .  

تهیه کننده : زرغونه جرمنی 6.12.2022