green parel

 
 

تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور» مخلوط نکنیم

نوشته از  جناب پروفیسور دکتور لعل زاد

وقتی از کشور افغانستان صحبت می کنیم: چرا همه کاسه و کوزه را بر سر قوم «افغان» می شکنیم و آنها را ملامت می کنیم؟ چرا از «۱۷۴۷» شروع کرده و بعد چند فحش و دشنام نثار احمد شاه ابدالی و اولاده ای او می کنیم (چون تبلیغ نموده اند که احمد شاه ابدالی موسس کشور افغانستان است)؟ چرا فقط افغان ها را جاسوس و مزدور خارجی ها دانسته و بار ملامتی و بی مسئولیتی خود را بالای افغان ها و خارجی ها می اندازیم؟

 در حالیکه به گواهی تمام اسناد تاریخی، احمد خان ابدالی، پسرش (تیمورشاه) و نواسه هایش (شاه زمان، شاه محمود و شاه شجاع) خود را شاهان «خراسان» نامیده اند (و آرزو داشتند که روزی شاه «ایران» شوند). چنانچه در تاریخ های «احمد شاهی، ۱۷۷۳» و «حسین شاهی، ۱۷۹۸» حتی واژه «افغانستان» وجود ندارد و شاه شجاع نیز تاریخ «واقعات، ۱۸۳۵» خود را به «مورخان خراسان» اهدا کرده است. اما آن جغرافیا با جغرافیای افغانستان امروزی تفاوت فاحش دارد.

 امپراتوری درانی پس از نیم قرن تجزیه می شود (سال های ۱۸۰۰): حکومت های محلی/ولایتی مستقل و نیمه مستقل در شمال هندوکش (بدخشان، قطغن و بلخ) و جنوب آن (کابل، قندهار و هرات) وجود داشته و یا ایجاد می شود (چنانچه کافرستان هرگز تابع هیچ حکومتی نبوده است). سپس، این سرزمین ها با پیشروی هند برتانیوی و روسیه تزاری و در جریان «بازی بزرگ» در بین دو امپراتوری به «منطقه حایل» در بین آنها تبدیل می شود تا با یکدیگر شاخ به شاخ نشوند (پیش از آن، این سرزمین ها از اوایل سده ۱۶ تا نیمه سده ۱۸ یعنی حدود ۲۵۰ سال در دست امپراتوری های صفویان، مغولان هند و شیبانیان تقسیم بوده است)؛ تا اینکه برتانیه عبدالرحمن را در ۱۸۸۰ از بخارا/روسیه درخواست نموده و او را در راس «دولت حایل» در کابل می گمارند (Buffer State) و حتی قندهار و هرات را برایش نمی دهد (شمال هندوکش خود مختار است)! اما عبدالرحمن یا این «مرد آهنین» شهامت و جسارت خود را در جریان عمل نشان داده، تمام حاکمان و قدرت های محلی را با زور و شمشیر سرکوب نموده و حاکمیت سراسری ایجاد می کند {همان است که برتانیه و روسیه، مرز های این «منطقه/دولت حایل» را خط کشی نموده و عبدالرحمن را به حیث پادشاه «افغانستان» به رسمیت می شناسند که در امور داخلی آزاد بوده و در امور خارجی تابع سیاست برتانیه است؛ تا اینکه در زمان امان الله در ۱۹۱۹ مستقل می شود. باید متوجه بود که امیرحبیب الله در سراج التواریخ کاتب هزاره در ۱۹۱۳، پادشاه افغانستان (جنوب هندوکش) و ترکستان (شمال هندوکش) نامیده می شود؛ یعنی نام «افغانستان» فقط در زمان امان الله «نام عمومی کشور» می شود}!

 لذا وقتی از کشور «افغانستان» صحبت می کنیم، بهتر است از عبدالرحمن (۱۸۸۰ - ۱۹۰۱) و یا امان الله (۱۹۱۹ - ۱۹۲۹) شروع کنیم؛ چون مرز های کشوری بنام «افغانستان» در زمان عبدالرحمن تعیین گردیده و استقلال آن در زمان امان الله حاصل شده است. پیش از آن کشوری به این نام در تاریخ منطقه و با این مرز ها در جغرافیای سیاسی جهان وجود نداشته و تمام حاکمان و امرای محلی/ولایتی حتی در معاهده با خارجی ها حاکمان مناطق یا ولایات شان نامیده شده اند (چنانچه برتانیه با شاه شجاع در ۱۸۰۹ بنام «شاه کابل»، با کامران در ۱۸۳۹ بنام «شاه هرات» و با دوست محمد در ۱۸۵۵ و ۱۸۵۷ بنام های «والی کابل» و «حاکم کابل» معاهده کابل امضا کرده است).

 پس از ایجاد «کشور افغانستان» (در زمان عبدالرحمن) برای اولین بار مفکوره برتری خواهی قومی-زبانی توسط محمود طرزی در زمان امیرحبیب الله (پسر عبدالرحمن) مطرح گردیده، در زمان امان الله (نواسه عبدالرحمن) با صدور فرمان «نظامنامه ناقلین بسمت قطغن» جنبه عملی پوشیده و در زمان نادرشاه (با ایجاد «انجمن ادبی کابل» و نوشتن مقاله های «افغانستان و نگاهی به تاریخ آن» و «تاریخچه مختصر افغانستان» توسط میرغلام محمد غبار) و پسرش ظاهرشاه (با ایجاد «پشتو تولنه» و «انجمن تاریخ» و رسمی/ملی سازی زبان پشتو) و در رقابت با فرهنگ/زبان پارسی و کشور ایران به گونه بی پیشینه ای در صدد افغان سازی، پشتون سازی و پشتو سازی تاریخ، هویت و فرهنگ/زبان تمام اقوام بنام «قوم افغان» و «کشور افغانستان» می شوند. از همین جاست که «پته خزانه» ها ساخته می شود، «ملالی» ها ایجاد می شود، نام های مناطق تاریخی تغییر داده می شود، پیشینه قوم افغان به تاریخ هرودوت (پکتیا و پکتیکا) و کتیبه های ساسانی (آ-بگانه یا آ-پگان) برده شده و برای «کشور افغانستان» تاریخ پنج هزار سالۀ جعلی ساخته می شود!

در حالیکه فرهنگ و زبان پارسی در درازنای یک هزار سال و در دوره احمد خان ابدالی (و پیش از آن حتی در دربار های مغولان هند، صفویان ایران، شیبانیان بخارا و حتی عثمانیان اناتولی/ترکیه) تا زمان نادرشاه/ظاهرشاه فرهنگ و زبان دربار، سیاست، تجارت و ادبیات بوده است و تمام شاعران و ادیبان قوم افغان (به شمول خوشحال ختک، رحمن بابا وغیره) و سایر اقوام (اقبال لاهوری، غالب کشمیری وغیره) با داشتن فرهنگ و زبان پارسی افتخار کرده، با آن بالیده و با آن سروده و سراییده اند.

 بنابرآن وقتی از «کشور افغانستان» صحبت می کنیم، بهتر است از عبدالرحمن یا امان الله شروع کنیم؛ نه از احمد شاه ابدالی و یا أولاده ای او (چون آن ها حتی واژه «افغانستان» را در تاریخ های خود ذکر نکرده اند). ما نباید تاریخ به قدرت رسیدن «قوم افغان» را منشای ایجاد «کشور افغانستان» بدانیم؛ درغیرآن باید به هوتکی ها، سوری ها و لودی ها برسیم! اما وقتی در باره «قوم افغان» صحبت می کنیم، می توان از هوتکی ها، سوری ها، لودی ها وغیره نیز سخن گفت و تاریخ آنها را در نهایت به تاریخ «قوم افغان» ربط داد، اما نه به تاریخ «کشور افغانستان» (چون آنها بنام «افغان» مشهور شده اند، در حالیکه اسناد و شواهد تاریخی نشان می دهد که آنها و تعداد زیادی از قبایلی که امروز به زبان افغانی/پشتو سخن می گویند، منشای افغانی نداشته و صرف زبان شان افغانی/پشتو شده است. هوتکی ها منشای مغولی/ترکی داشته و سوری/لودی ها منشای تاجیکی دارند). لذا ما نباید تاریخ به قدرت رسیدن اقوامی بنام «افغان» را با تاریخ کشوری بنام «افغانستان» و یا تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور افغانستان» مخلوط کنیم (اشتباهاتی که غبار در «افغانستان در مسیر تاریخ»، فرهنگ در «افغانستان در پنج قرن اخیر» و حتی محتاط در «تاریخ تحلیلی افغانستان» مرتکب شده اند. یعنی تاریخ «قوم افغان» را با تاریخ «کشور افغانستان» و یا برعکس آن مخلوط کرده اند)!

 از طرف دیگر از سال های ۱۸۰۰ بدینسو بازیگران اصلی و اساسی در سیاست و حاکمیت این سرزمین ها و در ارتباط با خارجی ها (به ویژه در جنوب هندوکش) فقط «سرداران افغان» بوده اند. یعنی تنها «سرداران افغان» بودند که برای حاکمیت در کابل، کندهار و هرات با یکدیگر و یا با خارجی ها جنگیده و در مناسبات با شاهان پارس/ایران، هند برتانوی و حتی روسیه تزاری/شوروی در ارتباط بوده و با یکدیگر رقابت نموده اند. در حالیکه سایر اقوام (تاجیک ها، هزاره ها، اوزبیک ها وغیره) مثل امروز در رکاب آنها قرار داشته؛ نقش سربازان، اجیران و مزدوران آنها را بازی نموده و ادعای مالکیت، کسب قدرت، زعامت و حاکمیت نکرده اند (به استثنای دو دوره کوتاه حبیب الله کلکانی و مسعود/ربانی).

 پس تا زمانی که «ما» جرات و شهامت ادعای مالکیت، زعامت و حاکمیت در سرزمین های خود را نداشته؛ در رکاب افغان ها قرار داشته و در سربازی، مزدوری و کسب مقام معاونیت با یکدیگر رقابت کنیم، نباید قوم افغان را ملامت نماییم! به ویژه تعدادی از دوستان ما که ادعای رهبری و دانشمندی نیز دارند، بار ملامتی و بیکارگی خود را به گردن افغان ها و غربی ها انداخته و ادعا می کنند که غربی ها «طرفدار افغان ها» و «دشمن تاجیک ها و سایر اقوام» اند. آنها برای توجیه این ادعای خود، تهمت و بهتان دیگری نیز بر افغان ها بسته می کنند که گویا فقط افغان ها جاسوسان و مزدوران خوبی برای خارجی ها بوده اند و سایر اقوام جاسوسی و مزدوری را یاد ندارند! در حالیکه همین رهبران و بزرگان ما در دهه های آخر نشان دادند که در جاسوسی و مزدوری به افغان ها (مزدور مزدور!) سر یکدیگر را می شکنانند، چه رسد در جاسوسی و مزدوری به خارجی ها (اگر برای شان میسر شود)!

 

دوکتور لعل زاد